حکایت مکر شیطان( قسمت 1)
-
-
-
بشنــــــــــــــوید افسانه ای لــــبریز پند
-
-
نغز و شیوا ، خوب و شیرین ، همچو قند
-
-
چون نباشد خــــــــــــود ستایی کار من
-
-
قصه اش شیواست ، نه اشعـــــــار من
-
-
در قیاس مکر شیطــــــــــــــــــان لعین
-
-
با عجـــــــــــــــــــایب رهــروِ روی زمین
-
-
یعنی انســـــــان این دو پای حیله ساز
-
-
بیـــــــــش از این توصیف کی بینم نیاز
-
-
پس به نام ایـــــــــــــــــــزد دانای راز
-
-
باب این افســـــــــــــانه را سازیم باز
-
-
-
**********************************************
-
-
روزگـــــــــــــاری نوجوانی خیره سر
-
-
در مسیر کوچه بـــــــــــاغی رهسپر
-
-
دید مردی را به خــــــــــــلوت با زنی
-
-
آن دو تن عــــــــــاری ز هر پیراهنی
-
-
خنده ای سر داد و خوش باشید،گفت
-
-
آنــــچه بزم آن دو را پاشیـــــــــد ،گفت
-
-
آن دو تن عیاش، زود آســـــــیمه سر
-
-
این به سوئی رفت و آن سوئـــی دگر
-
-
ناگهان شیطان ز کنجی شد عیــــــان
-
-
دل پریشــــــــــــــان از هیاهوی جوان
-
-
گغت : ای خـــــــــــــانه خراب بدنهاد
-
-
حـــــــــــــــــاصل رنج مرا دادی به باد
-
-
من مهیا کردم این فعل خـــــــــــلاف
-
-
تیغ عریان را تو بــــــــــردی در غلاف
-
-
نو جوان بر گفته اش خنــــدید ،سخت
-
-
گفت : ای شیطــــــانِ برگردیده بخت
-
-
گـــــــــــــر چه از تو ماجرا بشنیده ام
-
-
اینک اما ســـــــــــــاده لوحت دیده ام
-
-
بی خبر از حـــــــــــــالت شیطانی ام
-
-
فـــــــــــرصتی ده تا ز بی وجدانی ام
-
-
فتنه ای بر پا کنم در این دیـــــــــــــار
-
-
تا بماند تا قیــــــــــــــــــــــامت یادگار
-
-
گفت شیطان از تمسخر با جـــــــوان
-
-
ای به میــــــــــــــــــدانِ تفکر، ناتوان
-
-
فرصتت از خاکدان تا آســـــــــــــمان
-
-
لب ببند و اســـــــــــب آشوبی بران
-
-
مـــــــــن بر آنم تا به فکر این دو تن
-
-
رخنه ای پیدا کنم با مـــــــــکر و فن
-
-
تــــــــا که روزی فرصتی پیش آورم
-
-
این دو تن را پرده ی عفـــــــت دَرم
-
-
تو به هر سازی که میـــخواهی بزن
-
-
رو ، دگر کم لافِ آگاهـــــــــــی بزن
-
-
-
*************************************************
( پایان قسمت اول)
عزیز نادری............خاکستر عشق
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 14:41 توسط عزیز نادری
|