نمی دانستی
دل من تنگِ دلت بود ، نمی دانستی
خسته از جنگ دلت بود ، نمی دانستی
رنگ من زرد اگر بود ، چو زر بود ، ولی
بخت من رنگ دلت بود نمی دانستی
کاش یک پرده از آن قائله ی فخر و غرور
که نماهنگ دلت بود، نمی دانستی
بی سبب نیست که جا مانده ی هر قافله ام
پای من لنگ دلت بود ، نمی دانستی
خون اگرریخت از این دیده ی شهلایی من
نشئه ی بنگ دلت بود ،نمی دانستی
شیشه بودم که شکستم به زمین افتادم
قاتلم سنگ دلت بود نمی دانستی
اسب اقبال مرا برد به میدان جفا
خدمتش هنگ دلت بود ، نمی دانستی
قدر آن یار «عزیز»ی که نداری امروز
تا که در چنگ دلت بود، نمی دانستی
عزیز نادری
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم آذر ۱۳۹۴ ساعت 15:35 توسط عزیز نادری
|