تنها کنار باده و ساغر نشسته بود


گویا به کنج عالم دیگر نشسته بود


یک کوزه پر شراب و دلی پر عذاب و درد


در ماورای حیطه ی باور نشسته بود


فرشی به جز زمین خدا زیر پا نداشت


در زیر طاق گنبد اخضر نشسته بود


موی سفید و عالم مستی و حال او


عاجز ز جور چرخ ستمگر نشسته بود


چون بلبل شکسته پری بی گلایه ای


در سوگ و دوری گل پرپر نشسته بود


شب بود و ماه بود و نسیمی و شُرشُری


شاید کنار چشمه ی کوثر نشسته بود


شب رفت و شعر گفته شد و بی رمق " عزیز"


چشم انتظار مصرع آخر نشسته بود

 

عزیز نادری.....خاکستر عشق