مصرع آخر
تنها کنار باده و ساغر نشسته بود
گویا به کنج عالم دیگر نشسته بود
یک کوزه پر شراب و دلی پر عذاب و درد
در ماورای حیطه ی باور نشسته بود
فرشی به جز زمین خدا زیر پا نداشت
در زیر طاق گنبد اخضر نشسته بود
موی سفید و عالم مستی و حال او
عاجز ز جور چرخ ستمگر نشسته بود
چون بلبل شکسته پری بی گلایه ای
در سوگ و دوری گل پرپر نشسته بود
شب بود و ماه بود و نسیمی و شُرشُری
شاید کنار چشمه ی کوثر نشسته بود
شب رفت و شعر گفته شد و بی رمق " عزیز"
چشم انتظار مصرع آخر نشسته بود
عزیز نادری.....خاکستر عشق
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۳ ساعت 0:1 توسط عزیز نادری
|