میدان عاشقی که مهیا نمیشود

 

دنیا به کام این دل شیدا نمی شود

 

دل شوره زار غم شد و وسعت گرفت و رفت

 

در سینه شوره زار دگر جا نمیشود

 

از شهر عاشقی چو وفایی ندیده بود

 

جانش به لب رسید و شکیبا نمیشود

 

مجنون صفت به قلب بیابان رمیده است

 

اما هنوز لایق لیلا نمیشود

 

من در پی دل و دلِ صحرا گرفته ام

 

میگوید آن قفس که به صحرا نمیشود

 

چون آسمان ابری پاییز روزگار

 

حال دلم گرفته شد و وا نمیشود

 

ترسم عصا بگیرم و ببینم هنوز من

 

این قامت رسای دلم تا نمیشود

 

آمد سروش وار پیامی به گوش جان

 

کین قفل بسته باز به غوغا نمیشود

 

برخیز و عاشقانه دلت را صدا بزن

 

با مویه های سردِ غم افزا نمیشود

 

با خنده گفتم ای دل پر خون بیا ، ولی

 

دانم "عزیز " گمشده پیدا نمیشود

 

عزیز نادری....خاکستر عشق