"عزیز " گمشده

میدان عاشقی که مهیا نمیشود
دنیا به کام این دل شیدا نمی شود
دل شوره زار غم شد و وسعت گرفت و رفت
در سینه شوره زار دگر جا نمیشود
از شهر عاشقی چو وفایی ندیده بود
جانش به لب رسید و شکیبا نمیشود
مجنون صفت به قلب بیابان رمیده است
اما هنوز لایق لیلا نمیشود
من در پی دل و دلِ صحرا گرفته ام
میگوید آن قفس که به صحرا نمیشود
چون آسمان ابری پاییز روزگار
حال دلم گرفته شد و وا نمیشود
ترسم عصا بگیرم و ببینم هنوز من
این قامت رسای دلم تا نمیشود
آمد سروش وار پیامی به گوش جان
کین قفل بسته باز به غوغا نمیشود
برخیز و عاشقانه دلت را صدا بزن
با مویه های سردِ غم افزا نمیشود
با خنده گفتم ای دل پر خون بیا ، ولی
دانم "عزیز " گمشده پیدا نمیشود
عزیز نادری....خاکستر عشق
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۳ ساعت 23:53 توسط عزیز نادری
|